پایمال شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) لگدکوب شدن. پی خسته شدن. پی سپر شدن. نیست و نابود شدن : کبر پلنگ در سر ما و عجب مدار کز کبر پایمال شود پیکر پلنگ.سوزنی.تو غافل در اندیشه سود و مال که سرمایه عمر شد پایمال.سعدی.کرا سیم و زر ماند و گنج و مال پس از وی بزودی شود پایمال.سعدی.اگر پور زالی و گر پیر زال بدوران نمانی شوی پایمال.حافظ.|| هَدَر شدن. باطل گردیدن ، چنانکه خون کسی.
فرهنگ معین
(شُ دَ ) (مص ل . ) ۱ لگدکوب شدن . ۲ - هدر رفتن ، باطل گردیدن .
فرهنگ فارسی
۱- زیر پاشدن پی سپر شدن لگد کوب شدن . ۲- هدر رفتن باطل گردیدن ( چنانکه خون کسی ).