پاشیده

لغت نامه دهخدا

پاشیده. [ دَ / دِ ] ( ن مف ) پراکنده. متفرق. برافشانده. برشاشیده. منثور :
از روی چرخ چنبری رخشان سهیل و مشتری
چون بر پرند ششتری پاشیده دینار و درم.لامعی ( دیوان چ دبیر سیاقی ص 97 ). || فروریخته :
زبس خون که هر جای پاشیده بود
زمین همچو روی خراشیده بود.اسدی.

فرهنگ معین

(دِ ) (ص مف . ) ۱ - پراکنده ، متفرق . ۲ - ریخته ، ریخته شده .

فرهنگ عمید

ریخته شده، پراکنده شده.

فرهنگ فارسی

(اسم . پاشیدن ) ۱- پراگنده متفرق بر افشانده منثور . ۲- ریخته ریخته شده فرو ریخته .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم