پابرجای

لغت نامه دهخدا

پابرجای. [ ب َ ] ( ص مرکب ) ثابت. ثابت قدم. راسخ. پایدار. پادار. استوار. ثبت :
ظلم ازو لرزان چو رایت روز باد
رایتش چون کوه پابرجای باد.خاقانی.و رجوع به پابرجا شود.
- پابرجای کردن ؛ ثابت کردن.

فرهنگ فارسی

ثابت ثابت قدم
( صفت ) پابر جا
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم