وزاندن. [ وَ دَ ] ( مص ) وزانیدن. متعدی وزیدن. به وزیدن داشتن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : نمانم به ایران زمین بار و برگ بریشان وزانم یکی باد مرگ.فردوسی.باد میوزانیم و نبات میرویانیم و آب میرانیم. ( کتاب المعارف ). چون باد و هوا و آب که خوش میوزانی و میرویانی و ایشان را از تو هیچ خبر نی. ( کتاب المعارف ).