هرز. [ هََ ] ( ص ) مخفف هرزه که بیهوده باشد. ( برهان ): علف هرز. گیاه هرز. ( یادداشت به خط مؤلف ). ترکیب ها: - هرز آب . هرز دادن. هرز رفتن. هرز شدن. هرز کردن. رجوع به این مدخل ها شود. || ( اِ ) جایی که آبهای بیفایده در آن جمع شود. ( برهان ). رجوع به هرز آب و هرز رفتن شود. هرز. [ هََ ] ( اِخ ) جایی است که قبرهایی از زمان جاهلیت در آن یافت شود. ( معجم البلدان ). || نیز شبی از شبهای عرب که مربوط بدان مکان است و آن شب وقعه هذیل است و هلاکت ثمود نیز گویند در همین شب اتفاق افتاد. ( معجم البلدان ).
۱. آنچه بر اثر استفادۀ پیاپی کارکرد آن مختل شود، مثل پیچ ومهره یا چاقو. ۲. بی فایده، بی مصرف. ۳. گیاه بی مصرف که در میان گیاهان مفید می روید و به آن ها آسیب می زند.
فرهنگ فارسی
هرزه، بیهوده، یاوه، بیکاره، یاوه گویی، ولگردی ۱-(صفت ) بیهوده هرزه بی حاصل : علف هرز . ۲- هدر. ۳- خراب ضایع : (( این قف هرز است . ) ) ۴- بی قاعده .