نیمروز

لغت نامه دهخدا

نیمروز. ( اِ مرکب ) نصف روز و آن رسیدن آفتاب است بر دایره نصف النهار. ( برهان قاطع ). میان روز. وسط روز. هنگام زوال. ( ناظم الاطباء ). ظهر. منتصف نهار. گرمگاه. ظهیره. پیشین. ( یادداشت مؤلف ):
چنین داد پاسخ که تا نیمروز
که بالا کشد هور گیتی فروز.فردوسی.برآسود بهرام تا نیمروز
چو بر اوج شد هور گیتی فروز.فردوسی.دونده همی تاخت تا نیمروز
چو آمد بر زال گیتی فروز.فردوسی.ز بامدادان تا نیمروز خادم او
میان دشت همی گشت با هزار سوار.فرخی.گویند که سیصد مرد بکشت از وقت روز برآمدن تا نیمروز. ( تاریخ سیستان ). اگر [ برآمدن نور از قبرالمسیح ] نیمروز باشد دانند که سال میانه باشد و اگر اول روز بود فراخی بود و اگر آخر بود قحطی و تنگی باشد. ( مجمل التواریخ ).آدم همان روز نیمروز آدینه از بهشت بیفتاد. ( مجمل التواریخ ).
شاید گر از فلک دو رخ نجم را کند
خورشید نیمروز و مه نیمشب سلام.سوزنی.ز شرم رای تو در وقت نیمروز شود
چو سایه از پس دیوار آفتاب نهان.سوزنی.می ناب خوردند تا نیمروز
چو می در ولایت شد آتش فروز.نظامی.جمالی چو در نیمروز آفتاب
کرشمه کنان نرگسی نیم خواب.نظامی.دگر نیمروز آن جوان دلیر
ز پایان آن پشته آمد به زیر.نظامی.اشک چون شمع نیمسوز فشاند
خفته تا وقت نیمروز بماند.نظامی.ظالمی را خفته دیدم نیمروز
گفتم این فتنه است خوابش برده به.سعدی.تو خفته خنک در حرم نیمروز
غریب از برون گو به گرما بسوز.سعدی.ترا من دوست می دارم که یک شب
در آغوشت کشم تا نیمروزی.سعدی.تا روزی در گرم نیمروز بر قصر خود به اصفهان طوفی می زد. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 91 ).
سادس ماه ربیعالاَّخر اندر نیمروز
روز آدینه به حکم کردگار ذوالمنن.حافظ. || نیمی از روز. نیمه ای از روز. یکی از دو نیمه روز:
به یک نیمروز آب دارد نگاه
دگر نیمه مهمان بجویدبه راه.فردوسی.خسروان را در سالی یک روز بودی که داوری یک ساله را مظالم کردندی آن همه جهان به نیم روز راست گشتی و مظلومان سیستان را جداگانه نیم روز بایستی. ( تاریخ سیستان ). || ( اِخ ) نام پرده ای است از موسیقی که باربد مصنف آن است. ( جهانگیری ). نوائی است از سی لحن باربد. ( رشیدی ) ( انجمن آرا ). نام لحن بیست ونهم از سی لحن باربد. ( ناظم الاطباء ):

فرهنگ معین

(اِمر. ) ۱ - میان روز، وسط روز. ۲ - نام سیستان. ۳ - نام پرده ای از موسیقی.

فرهنگ عمید

۱. هنگام ظهر.
۲. (اسم ) میان روز، وسط روز، ظهر.
۳. (اسم ) نیمه ای از روز.
۴. (اسم ) [مجاز] جنوب.
۵. (اسم ) (موسیقی ) [قدیمی] از الحان سی گانه باربد: چو گفتی نیمروز مجلس افروز / خِرَد بیخود بُدی تا نیمهٴ روز (نظامی۱۴: ۱۰۸ ).

فرهنگ فارسی

نام قدیمی سیستان است.
میان روز، وسط روز، ظهر، هنگام ظهر، نام قدیم، سیستان است
عنوانی که به سیستان می دادند. زابل. ولایت سیستان.

دانشنامه آزاد فارسی

نیمروز (ولایت). نیمروز (ولایت) Nimruzولایتی در جنوب غربی افغانستان و هم مرز با ایران. از غرب با سیستان_و_بلوچستان ایران، از شرق با هلمند، از شمال با فراه و از جنوب با بلوچستان هم مرز است. این ولایت دارای 5 بخش و بیشتر از 600 روستا است. جمعیت نیمروز در حدود 156000 نفر و مرکزش شهر زَرَنج است. فرودگاه زرنج در این شهر واقع شده است. مساحت این ولایت 41000 کیلومتر مربع است و در بین ولایت های افغانستان کمترین تراکم جمعیتی را دارد. اکثر ساکنان این ولایت از اقوام بلوچ، پشتون، تاجیک و ازبک هستند. نیمروز در گذشته جزئی از سیستان بزرگ به شمار می رفته است. در طول تاریخ این منطقه جزء امپراطوری های اسکندر، غزنویان، تیموریان و صفاریان بوده؛ و در نهایت توسط احمد شاه درانی (ابدالی) به افغانستان کنونی ملحق شده است. علاوه بر فرودگاه زرنج، بزرگراه دلارامزرنجان که توسط هندی ها ساخته شده از راه های ارتباطی اصلی در این ولایت است. زراعت و دامپروری از منابع اصلی درآمد مردم زرنج است. رود هیرمند و خاشرود در این ولایت قرار دارند. از شهرهای زرنج کنگ، خاشرود، چهاربرجکو چخانسوررا می توان نام برد.
رجوع شود به:ظهر

ویکی واژه

ظهر، میان روز، وسط روز.
نام پرده‌ای از موسیقی
جنوب
نام قدیم سیستان. در شاهنامه نام شهری است که به قوم زابلی تعلق دارد و احتمالا مرکز سیاسی زابل یا سیستان بوده و نخستین رئیس آن از جانب منوچهر سام است سپس زال. چو آمد به نزدیکی نیمروز..... خبر شد ز سالار گیتی فروز
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال آرزو فال آرزو فال تک نیت فال تک نیت فال تماس فال تماس فال انبیا فال انبیا