نیم بند

لغت نامه دهخدا

نیم بند. [ ب َ ] ( ن مف مرکب ) مایعی که بر اثر حرارت کم هنوز منعقد و بسته و سفت نشده باشد مانند تخم مرغ نیم بند و همچنین مایعی که بر اثربرودت کم هنوز منجمد نشده باشد چون بستنی نیم بند.
- تخم مرغ نیم بند ؛ تخم مرغ که حرارت بدان حد به وی رسد که سفیده آن به رنگ شیر شود ونیم روان باشد بی آنکه سخت شود. نیم پخته. رعاد. ( یادداشت مؤلف ).
|| ناقص. ناتمام. نیمه تمام : دولت یا مجلس نیم بند؛ کابینه ای یا مجلسی که همه اعضای آن هنوز تعیین نشده اند. || نارس. میوه ای که به نضج و پختگی نرسیده است. کال.

فرهنگ معین

(بَ ) (ص مر. ) ۱ - نه کاملاً مایع و نه کاملاً جامد. ۲ - ناقص .

فرهنگ عمید

۱. تخم مرغ یا چیز دیگر که خوب پخته و سفت نشده باشد.
۲. [عامیانه، مجاز] چیزی ناقص و ناتمام.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنچه که حالت مایع ندارد و بر اثر ریختن هنوز کاملا منعقد و بسته نشده تخم مرغ نیم بند . ۲ - ناقص : (( در چشمانش که میشی روشن بود شک و تردیدی نیم بند موج میزد . ) ) یا کودتای نیم بند . کودتایی که بموفقیت انجام نیافته باشد . یا مجلس نیم بند . مجلسی که بخشی از وکلای آن انتخاب شده و بخشی دیگر انتخاب نشده باشند .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم