نیزه گذار

لغت نامه دهخدا

نیزه گذار. [ ن َ / ن ِ زَ / زِ گ ُ ] ( نف مرکب ) که نیزه را از بدنها و موانع عبور دهد. ( فرهنگ فارسی معین ). نیزه ور. نیزه افکن. نیزه زن. نیزه انداز. رامح :
بدادش از آزادگان ده هزار
سوار جهانجوی نیزه گذار.دقیقی.کدام است مرد از شما نامدار
جهان دیده و گرد نیزه گذار.دقیقی.هزار از دلیران نیزه گذار
گزین کرد گردنکش و نامدار.فردوسی.همه دست نیزه گذاران ز کار
فروماند از فرّ آن نامدار.فردوسی.به قلب اندرون نامورچل هزار
چه نیزه گذار و چه خنجرگذار.فردوسی.سرنیزه زد آسمان در خاک
که توئی آفتاب نیزه گذار.خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 204 ).همه شمشیرزن و تیرانداز و نیزه گذار باشند. ( جهانگشای جوینی ).
رفعتت چون شهاب تیرانداز
حشمتت چون سماک نیزه گذار.ظهیر ( از آنندراج ). || نیزه دار. ( ناظم الاطباء ). || کنایه از اعراب است ، و در این ابیات منظور از دشت سواران نیزه گذار سرزمین تازیان است :
یکی مرد بود اندر آن روزگار
ز دشت سواران نیزه گذار.فردوسی.ز دشت سواران نیزه گذار
سپاهی بیامدفزون از شمار.فردوسی.کمر بسته خواهیم سیصدهزار
ز دشت سواران نیزه گذار.فردوسی.

فرهنگ معین

( ~. گُ ) (ص فا. ) پرتاب کنندة نیزه .

فرهنگ عمید

آن که با نیزه جنگ کند، نیزه زن، نیزه دار.

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه نیزه را از بدنها و موانع عبور دهد : (( اولجایتو سلطان دانشمند بهادر را باده هزار سوار جوشن پوش نیزه گذار بجانب هرات روان ساخت . ) )

ویکی واژه

پرتاب کنندة نیزه.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم