نیازمندی

لغت نامه دهخدا

نیازمندی. [ م َ ] ( حامص مرکب ) احتیاج. حاجتمندی. بی نوائی. فقر. نیازمند بودن. رجوع به نیازمند شود :
آنگاه رسی به سربلندی
کایمن شوی از نیازمندی.نظامی. || اشتیاق. شوق :
بیش است به تو نیازمندی
چندانکه تو بیش می کنی ناز.عطار.حال نیازمندی در وصف می نیاید
آنگه که باز گردیم گوییم ماجرا را.سعدی.در پیش شاه عرض کدامین جفا کنم
شرح نیازمندی خود یا ملال تو.حافظ.|| نیازمندی ها، در تداول ، ملزومات. وسایل و ابزار و اشیاء مورد حاجت و لزوم.

فرهنگ عمید

۱. احتیاج، محتاج بودن به چیزی.
۲. تهیدستی.

فرهنگ فارسی

محتاجی توضیح فرق (( نیاز ) ) و (( نیازمندی ) ) در این است که نیاز بمعنی احتیاج است و نیازمندی بمعنی محتاجی محتاج بودن و این فرق دقیقی است هر چند در استعمال هردو بمعنی هم بکار روند. یا نیامندیها ۱- جمع نیازمندی. ۲ - حوایج .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم