نگاه دار. [ ن ِ ] ( نف مرکب ) نگاهبان. ( آنندراج ). نگه دار. محافظ. پاسبان. ( ناظم الاطباء ). نگاه دارنده. حافظ. گوش دار. حفیظ. رقیب. حارس. عاصم. ( یادداشت مؤلف ) : تا خوی او چنین بود او را به روز و شب ایزد نگاه دار بود ز آفت زمن.فرخی.نگاه دار و معینت خدای باد که هرگز بجز خدای نباشد نگاه دار معین را.سعدی.|| ضابط. ( یادداشت مؤلف ).
فرهنگ عمید
= نگهدار
فرهنگ فارسی
( صفت ) نگاهبان محافظ حافظ حامی : که او را کسی برین جایگاه آورده است او را نگاهدار باشد ...