نهوض

لغت نامه دهخدا

نهوض. [ ن ُ ] ( ع مص ) برخاستن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( غیاث اللغات ). بلند شدن از جای خویش. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). نهض. || قیام کردن به کاری. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). نهض. || راست و تمام بالا گردیدن گیاه.( از منتهی الارب ). مستوی گشتن نبات. ( از اقرب الموارد )( از متن اللغة ). برابر شدن نبات. ( تاج المصادر بیهقی ). نهض. || دروا شدن و بال گستردن طایر جهت پریدن. ( از منتهی الارب ). بال باز کردن مرغ از بهر پریدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || شتافتن به سوی دشمن. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). نهض. || کوچ کردن و روان شدن و حرکت کردن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).

فرهنگ معین

(نُ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - برخاستن . ۲ - حرکت کردن ، کوچ کردن .

فرهنگ عمید

۱. حرکت کردن.
۲. کوچ کردن.
۳. جنبش.

فرهنگ فارسی

برخاستن، حرکت کردن، کوچ کردن، جنبش
۱ - ( مصدر ) برخاستن . ۲ - حرکت کردن کوچ کردن . ۳ - ( اسم ) حرکت رحلت .

ویکی واژه

برخاستن.
حرکت کردن، کوچ کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال سنجش فال سنجش فال جذب فال جذب فال قهوه فال قهوه فال زندگی فال زندگی