نفس کشیدن. [ ن َ ف َ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) تنفس کردن. ( ناظم الاطباء ). دم زدن. ( یادداشت مؤلف ) : اگر چه خانه آئینه ست روی زمین نفس کشیدن ما هیچکس نمی بیند.صائب ( آنندراج ).- امثال : نمرده نفس کشیدن از یادش رفته است . || اعتراض کردن. لب به شکوه و شکایت و انتقاد گشودن. جیک زدن. لب از لب برداشتن. لب گشودن : کسی جرأت نفس کشیدن ندارد؛ کسی را یارای اعتراض و شکایت نیست.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) دم زدن تنفس کردن : حباب وار مبادا نفس کشی بیجا چه خانه ها که بیک دم زدن خراب نشد . ( نعمت خان عالی ) یا نفس کشیدن از یاد کسی رفتن .مردن مرده بودن : خود او در تخت خواب افتاده نفس کشیدن از یادش رفته بود .