ناساخته

لغت نامه دهخدا

ناساخته. [ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) نابسیجیده. بی تهیه. بی ساز و برگ. ناآماده :
ولیکن بدینگونه ناساخته
گر آیم دمان گردن افراخته.فردوسی.ناساخته رحلت باید کرد. ( کلیله و دمنه ). پیوسته چنان نشین که گویی دشمن بر در است تا اگر ناگه از در درآید ناساخته نباشی. ( مجالس سعدی ). || ناتمام. نامهیا. ناقص. کامل و تمام و مهیا نشده : صاحب غازی و دیگران کارها بجد پیش گرفتند و آنچه ناساخته بود بتمامی بساختند. ( تاریخ بیهقی ص 34 ). || غافل. بی فکر و اندیشه. بی پروا. ( ناظم الاطباء ). || نساخته :
همی گفت ناساخته خانه را
چرا ساختم رزم بیگانه را.فردوسی.

فرهنگ معین

(تِ ) (ص مف . ) ۱ - ساخته نشده . ۲ - آماده نشده . ۳ - برقرار نشده . ۴ - ناآراسته ۵ - مجهز نشده ، بی سلاح .

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - بنانشده .۲ - آماده نشده . ۳ -ابداع نشده .۴ - قرار ناداده . ۵- منعقد نشده. ۶- آراسته نشده . ۷- انتظام نیافته . ۸- مجهز نشده نابسیجیده بی سازوبرگ : و لیکن بدین گونه ناساخته گر آیم دمان گردن افراخته ... ( شا.لغ. )

ویکی واژه

ساخته نشده.
آماده نشده.
برقرار نشده.
ناآراسته
مجهز نشده، بی سلاح.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
استخاره کن استخاره کن فال تاروت فال تاروت فال فرشتگان فال فرشتگان فال آرزو فال آرزو