لغت نامه دهخدا
نگردد خاطر از ناراست خرسند
وگر خود گوئی آن را راست مانند.جامی. || دغل. خائن. دغا. دغلباز. که صادق و صمیمی نیست. نادرست :
همی گفت ای دل نادان ناراست
نگه کن تا نهیبت از کجا خواست.( ویس و رامین ).به نیک مردان کز چشم بد بپرهیزش
براستان که ز ناراستان نگهدارش.سعدی.|| مغشوش. دارای غش و تقلب. ( ناظم الاطباء ). || ناپسند. ( آنندراج ).