نادانسته

لغت نامه دهخدا

نادانسته. [ ن ِ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) منکر. مجهول. نامعلوم. ( ناظم الاطباء ). ندانسته : سخن نااندیشیده مگوی تا در رنج نادانسته نیفتی. ( سندبادنامه ص 339 ). || ( ق مرکب ) بطور نادانی. جاهلانه. بطور نفهمیدگی. ( ناظم الاطباء ). بی قصد. سهواً. ( آنندراج ). بی خبرانه. من غیرعمد. بلاتعمد. از روی نادانی و بی خبری.

فرهنگ عمید

۱. نامعلوم، مجهول.
۲. (قید ) از روی نادانی و بی خبری.

فرهنگ فارسی

ندانسته، نامعلوم، مجهول، ازروی نادانی وبی خبری
( صفت ) نامعلوم مجهول :[ سخن نااندیشیده مگوی تا در رنج نادانسته نیفتی .] ۲ - بی قصد سهوا بغیرعمد: [ نادانسته درمخمصه افتاد.] مقابل دانسته
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم