نابود

لغت نامه دهخدا

نابود. ( ص مرکب ) معدوم. ( آنندراج ) ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ نظام ). ناپیدا. نیست. آنکه هرگز موجود نمی شود. ( ناظم الاطباء ).فانی. ( نظام ). || مفلس. نابودمند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( از شعوری ). مفلس. پریشان شده. ( برهان ). نادار. ( ناظم الاطباء ). تهیدست. رجوع به نابودمند شود. || ( مص مرخم ) عدم. ( شعوری ). مقابل بود به معنی وجود و هستی. نابودن. نیستی :
مر ورا فرد و ممتحن بگذاشت
بود و نابود او یکی انگاشت.سنائی.از حادثات در صف آن صوفیان گریز
کز بود غمگنند و ز نابود شادمان.خاقانی. || ( اِ مرکب ) کار نکرده و مجازاً به معنی بهتان : گفت حاشا موسی مبراست از آنچه اینان میگویند و قارون مرا به زر فریفته به من آموخت که این نابود در حق موسی بگوی. ( قصص الانبیاء نسخه خطی ). || نابودن. فقر. تهیدستی. ناداری. افلاس. بی چیزی. بینوائی :
چنان دارم که در نابود و در بود
چنان باشم کزو باشی تو خشنود.نظامی.بود و نابود جهانم نکند رنجه روان
فارغ آمد دلم از قید وجود و عدمش.؟|| ویران شده. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(ص . ) از بین رفته ، نیست شده .

فرهنگ عمید

۱. نیست شده، از میان رفته.
۲. ناپیدا.

فرهنگ فارسی

نیست شده، ازمیان رفته، ناپیدا، نابودی:نیستی
( صفت ) آنکه موجود نیست معدوم . ۲ - ( مصدر ) عدم مقابل بود وجود. یابود و نبود. وجود وعدم : مرورافرد و ممتحن بگذاشت بود و نابود او یکی انگاشت . ( سنائی ) ۳ - ( صفت ) کارنکرده امرا نجام نشده . ۴ - ( اسم ) بهتان .

ویکی واژه

از بین رفته، نیست شده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال رابطه فال رابطه فال نخود فال نخود فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال تاروت فال تاروت