نابالغ

لغت نامه دهخدا

نابالغ.[ ل ِ ] ( ص مرکب ) کودک. آن که هنوز به سن تمیز نرسیده باشد. ( آنندراج ). نارسیده. کودکی که به سن بلوغ و رشد نرسیده باشد. ( ناظم الاطباء ). صغیر. خواب نادیده. به حد مردان نرسیده. به حد زنان نرسیده :
شنیدم که نابالغی روزه داشت
به صد محنت آورد روزی به چاشت.سعدی.یکی تشنه میگفت و جان می سپرد
خنک نیکبختی که در آب مرد
بدو گفت نابالغی کای عجب
چو مردی چه سیراب و چه تشنه لب.سعدی ( بوستان ). || نادان. ساده لوح. که قوه تشخیص ندارد. که صاحب تمیز نیست :
همه گفتند کاین خیال بد است
قول نابالغان بی خرد است.نظامی.چو با او ساختی نابالغی جنگ
ببالغتر کسی برداشتی سنگ.نظامی.

فرهنگ معین

(لِ ) [ فا - ع . ] (ص . ) ۱ - آن که به سن بلوغ نرسیده . ۲ - آن که قوة تشخیص و تمیز ندارد، ساده لوح .

فرهنگ عمید

پسر یا دختری که به بلوغ شرعی نرسیده. &delta، سن بلوغ شرعی برای پسر پانزده سالگی و برای دختر نه سالگی است.

فرهنگ فارسی

پسریادخترکه به سن بلوغ نرسیده باشدازنظرشرعی، سن بلوغ دختر۹سالگی وپسر۱۵سالگی است
( صفت ) ۱- آنکه بسن بلوغ نرسیده مقابل بالغ : شنیدم که نابالغی روزه داشت بصد محنت آور در وزی بچاشت . ( سعدی . ) ۲ - آنکه قوه تشخیص و تمیزندارد ساده لوح : همه گفتندکاین خیال بداست قول نابالغان بی خرداست . ( نظامی )

ویکی واژه

آن که به سن بلوغ نرسیده.
آن که قوة تشخیص و تمیز ندارد، ساده لوح.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال میلادی فال میلادی فال پی ام سی فال پی ام سی فال تماس فال تماس فال ای چینگ فال ای چینگ