مکرراً

لغت نامه دهخدا

( مکرراً ) مکرراً. [ م ُ ک َرْ رَ رَن ْ ] ( ع ق ) بارها. به کرات. به دفعات : مکرراً عرایض مشتمل بر شکایات به پایه سریراعلی می فرستادند. ( عالم آرای عباسی ). و رجوع به مکرر شود.

فرهنگ معین

( مکرراً ) (مُ کَ رَّ رَ نْ ) [ ع . ] (ق . ) بارها، به تکرار.

فرهنگ فارسی

بتکرار بار ها : [ مکررا عرایض مشتمل بر شکایت بپایه سریر اعلی می فرستادند . ] ( عالم آرا . چا . امیر کبیر ۱۳۱:۱ ) مکرر شدن . ( مصدر ) تکرار شدن دوباره یا چند باره شدن بار هاانجام گرفتن : [ نوبتی چند این حال مکررشد . ] ( مرزبان نامه . چا . ۱۲۱۷ص ۱۹۷ ) [ در حیرتم که با همه بیحاصلی چرا دنیا بچشم خلق مکرر نمی شود . ] ( خان خالص . آنند . )

ویکی واژه

بارها، به تکرار.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال احساس فال احساس فال کارت فال کارت فال تاروت فال تاروت