موکد

لغت نامه دهخدا

مؤکد. [ م ُ ءَک ْ ک ِ ] ( ع ص ) استوارکننده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آنکه ثابت و برقرار می کند و آنکه استوار می گرداند. آنکه تأکید می کند. ( ناظم الاطباء ). تأکیدکننده. ( غیاث ) : این سخن مؤکد آن است که بعضی را ارادت عین مراد است. ( اوصاف الاشراف ص 47 ).
مؤکد. [ م ُ ءَک ْ ک َ ] ( ع ص ) استوارشده. ( منتهی الارب ). استوارکرده شده و محکم بسته شده. ( ناظم الاطباء ). استوار. ( ناظم الاطباء ) ( زمخشری ). سخت. ( زمخشری ). سخت گشته. استوارشده. استوار. تأکیدشده. ( از یادداشت مؤلف ). تأکیدکرده شده و استوار. ( غیاث ). استوارکرده شده. ( آنندراج ). تأکیدکرده شده و استوار و مضبوط و محکم. ( ناظم الاطباء ) : اگر خردمند به قلعه ای پناه گیرد و ثقت افزاید که بنیاد آن هرچند مؤکدترباشد... البته به عیبی منسوب نگردد. ( کلیله و دمنه ). برزویه را مثال داد مؤکد به سوگند که بی احتراز درباید رفت. ( کلیله و دمنه ). و میان ایشان مؤاخات مؤکد رفت. ( تاریخ جهانگشای جوینی ). ادای جزیه و خراج را به عهود مؤکد التزام نمودند. ( ظفرنامه یزدی ).
- مؤکد ساختن ؛ مؤکد کردن. استوار ساختن. ( از یادداشت مؤلف ) : و به انواع تأکیدات مؤکد ساخت.( انوار سهیلی ). و رجوع به ترکیب مؤکد کردن شود.
- مؤکد شدن ؛ ثابت و برقرار شدن. ( ناظم الاطباء ) : در یگانگی و الفت مؤکدتر شود و دوستان و مصلحان ما بدان شادمانه گردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 210 ). اما شرارت و زعارت در طبع وی مؤکد شده و لا تبدیل لخلق اﷲ. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 175 ). و رجوع به ترکیب مؤکد گشتن شود.
- مؤکد کردن ؛ مؤکد گردانیدن. محکم و استوار ساختن. استوار کردن و مضبوط نمودن. ( از یادداشت مؤلف ). و رجوع به ترکیب مؤکد گرداندن شود.
- مؤکد گرداندن ( گردانیدن ) ؛ استوار و محکم ساختن. سخت و استوار کردن : آن را به آیات و اخبار و اشعار مؤکد گردانیده شود. ( کلیله و دمنه ). دور رفتن است به معنی و مؤکد گردانیدن بر وجه افزونی. ( المعجم ).
- مؤکد گشتن ( گردیدن ) ؛ سخت و استوار شدن. مؤکد شدن. استوار گشتن. محکم شدن : این دوستی چنان مؤکد گردد که زمانه را در گشادن آن هیچ تأثیر نماند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 212 ). چون دوستی مؤکد گشت بدانند که مساعدت و موافقت هردو جانب.. از ما شادمانه شوند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 210 ). نامه سلطان من نبشتم به فرمان عالی... به خط خویش و به توقیع مؤکد گشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 375 ). اطراف و حواشی آن به حضرت دین حق و رعایت مناظم خلق مؤکد گشت. ( کلیله و دمنه ).

فرهنگ فارسی

تاکیدکرده شده، محکم واستوار
( اسم ) ۱- تاکید کننده : این سخن موکد آنست که بعضی را ارادت عین مراد است . ۲- استوار سازنده محکم کننده جمع : موکدین .
استوار شده ٠
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم