ملعقه

لغت نامه دهخدا

( ملعقة ) ملعقة. [ م ِ ع َ ق َ ] ( ع اِ ) کفچه طعام. ج ، ملاعق. ( مهذب الاسماء ). کفچه. ( دهار ). کبچه و آنچه به وی لیسند. ج ، ملاعق. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). چمچه و کمچه. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به ماده بعد شود.
ملعقه. [ م ِ / م َ ع َ ق َ / ق ِ ] ( از ع ، اِ ) کفچه آهنی را گویند و در خراسان ملاقه خوانند . ( برهان ). مأخوذ از تازی ، کمچه و ملاغه و قاشق فلزی و قاشق. ( ناظم الاطباء ). چمچه و قاشق آهنی. ( غیاث ). و رجوع به ملاقه و ماده قبل شود. || ( اصطلاح طب ) نام وزن معینی است از معجونات و عسل چهار مثقال را ملعقه نامند و از دواهای دیگر یک مثقال. و مثقال چهار و نیم ماشه باشد. ( غیاث ). صاحب ذخیره خوارزمشاهی گوید : ملعقه از معجون و انگبین چهار مثقال است و از داروها یک مثقال است. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). رماد را همه اجناس وی قوت جلاست و تجفیف بر تفاوتش اختلاف است و هر جنسی راقوتی دگرگونه است چنانکه... بعضی جراحتها را فراهم آرد که اندر سینه و شش باشد چون رماد سرطان جویباری و این رماد نیز بر گاز کلب الکلب سود کند چون ده ملعقه از وی بخورند. ( الابنیه چ دانشگاه صص 168 - 169 ).

فرهنگ معین

(مِ عَ قَ ) [ ع . ملعقة ] (اِ. ) ۱ - آلتی که بدان طعام چشند و تناول کنند، قاشق ، چمچه . ۲ - قاشق بزرگ که به وسیلة آن غذا را از دیک بیرون آورند و در ظرف ریزند. ۳ - واحد وزن از معجونات و از عسل معادل چهار مثقال و از داروها به قدر یک مثقال . ج . ملاعق .

فرهنگ عمید

= ملاقه

فرهنگ فارسی

قاشق، چمچه، ملاغه، ملاعق جمع
( اسم ) ۱ - آلتی که بدان طعام چشند و تناول کنند قاشق چمچمه جمع : ملاعق ۲ - قاشق بزرگ که بوسیله آن غذا را از دیگ بیرون آورند و در ظرف ریزند. ۳ - واحد وزن از معجونات و از عسل معادل چهار مثقال : و از داروها بقدر یک مثقال ( رساله مقداریه . فاز . ۴ - ۱:۱٠ ص ۴۱۸ )
قاشق تراش
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چوب فال چوب فال پی ام سی فال پی ام سی فال تک نیت فال تک نیت فال قهوه فال قهوه