مقتفی. [ م ُ ت َ ] ( ع ص ) از عقب درآینده. ( غیاث ) ( آنندراج ). کسی که پیروی می کند دیگری را. ( ناظم الاطباء ). از پی رونده. پیروی کننده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : نک پیاپی کاروانها مقتفی زین شکاف در که هست آن مختفی.( منسوب به مولوی ، مثنوی چ خاور ص 178 ).|| آنکه چیزی را برمی گزیند و آن را مخصوص خویشتن می کند.( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به اقتفاء شود. مقتفی. [ م ُ ت َ فا ] ( ع ص ) برگزیده شده. ( ناظم الاطباء ). || مقتفی به ؛ مؤثر مکرم. ( منتهی الارب ). مقتفی. [ م ُ ت َ ] ( اِخ ) سی ویکمین خلیفه عباسی. رجوع به محمدبن احمد مقتفی و رجوع به الکامل ابن اثیر چ بیروت ج 11 ص 42 و تجارب السلف ص 306 و تاریخ گزیده چ لیدن ص 364 و تاریخ الخلفاء ص 290 و 293 شود.
فرهنگ معین
(مُ تَ ) [ ع . ] (اِفا. ) از پی کسی رونده ، در پی در آینده ، پیروی کننده .
فرهنگ عمید
از پی کسی رونده، پیروی کننده.
فرهنگ فارسی
محمد المقتدی لامرالله سی و یکمین خلیفه از بنی عباس بود و از سال ۵۳٠ تا ۵۵۵ ه.ق. خلافت کرد . ( اسم ) از پی کسی رونده در پی در آینده پیروی کننده : [ نک پیاپی کاروانها مقتفی زین شکاف در که هست آن مختفی . ] ( مثنوی . نیک . ۱۴۹:۳ ) برگزیده شده . یا مقتفی به موثر مکرم