مقتصد

لغت نامه دهخدا

مقتصد. [ م ُ ت َ ص ِ ] ( ع ص ) میانه رو درنفقه عیال ، یعنی نه مسرف نه تنگ گیر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || میانه رو. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). آنکه از افراط و تفریط بپرهیزد. آنکه میان سابق و ظالم باشد، چه ظالم لنفسه اصحاب مشئمه اند و مقتصدان اصحاب میمنه اند و سابقون آنانند که سبق برده اند و مقربند.( از تفسیر ابوالفتوح ) : ثم اءَورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد. ( قرآن 32/35 ). اگر صاحب نظری پاکیزه گوهری که منصف مقتصد باشد در این معانی به چشم حقد و حسد... ننگرد غطاء شک و ریبت... از بصیرت او مرتفع شود. ( جهانگشای جوینی ج 1 ص 8 ). و رجوع به تفسیر ابوالفتوح ج 8 صص 248-249 شود. || صرفه جو. کدخداسر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : اگر نیک تأمل کنی پاسبانان گنج مکنت مقتصدانند که در امور معاش تا قدم بر جاده وسط دارند... ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 72 ). و رجوع به اقتصاد شود. || پابرجا. ثابت قدم : احدی که مقتصدان اودیه هدی و مقتبسان بادیه هوی را مطلوب ، اوست ، صمدی که عاشقان حقیقت... ( جهانگشای جوینی ایضاً ج 1 ص 1 ). || مرد متوسط در بدن نه فربه نه لاغر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || مرد ریاکار و ملحد. ( ناظم الاطباء ). || جسمی که بطور کامل مانع از نفوذ و حاجز از نور نباشد و لطیف تام هم نباشد. ( از فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی ).

فرهنگ معین

(مُ تَ ص ) [ ع . ] (اِفا. )میانه رو، صرفه - جو.

فرهنگ عمید

۱. صرفه جو.
۲. [قدیمی] میانه رو.

فرهنگ فارسی

میانه رو، صرفه جو
( اسم ) ۱ - مرد میانه رو که نه اسراف در خرج کند و نه بر عیال خود تنگ گیرد . ۲ - صرفه جو جمع : مقتصدین .

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مُّقْتَصِدٌ: میانه رو- معتدل (اقتصاد به معنای گرفتن قصد ، و قصد به معنای میانه است ، پس اقتصاد به معنای میانه روی در امور و پرهیز از افراط و تفریط در امور است ، و امت مقتصده امتی است که در امر دین و تسلیم نسبت به دستورات الهی میانه رو و معتدل باشد )
ریشه کلمه:
قصد (۶ بار)
«مُقْتَصِد» از مادّه «إِقتصاد ـ قَصْد» به معنای میانه رو می باشد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال آرزو فال آرزو فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال تاروت فال تاروت