مفحم

لغت نامه دهخدا

مفحم. [ م ُ ح َ ] ( ع ص ) درمانده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). فرومانده در سخن. ( از اقرب الموارد ). فرومانده از قوت حجت خصم. وامانده در حجت. درمانده شده در سخن. خاموش گردانیده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : و اگر زبان آوری و فصاحت نماید، بسیارگوی نام کنند وگر به مأمن خاموشی گریزد مفحم خوانند. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 175 ).
- مفحم شدن ؛ درماندن از سخن. واماندن در حجت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
گه مناظره با کوه اگر سخن رانی
زاعتراض تو مفحم شود معید صدا.
کمال الدین اسماعیل ( دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 207 ).
- مفحم کردن ؛ مالیدن به حجت. مالاندن کسی را. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| آنکه نتواند شعر گفت. ( مهذب الاسماء ). آنکه بر شعرگویی قادرنباشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(مُ حَ ) [ ع . ] (اِمف . ) درمانده در سخن ، کسی که از سخن گفتن عاجز باشد.

فرهنگ عمید

فرومانده از سخن گفتن و حجّت آوردن، درمانده در سخن.

فرهنگ فارسی

( اسم ) خاموش گردانیده کسی که زبانش را بسته باشند درمانده درسخن ( در حجت آوردن و مجادله ) : [ و اگر زبان آوری و فصاحت نماید بسیار گوی نام کننده و گر بمامن خاموشی گریزد مفحم خوانند . ] ( کلیله . مصحح مینوی . ۱۷۵ )
درمانده فرومانده در سخن

ویکی واژه

درمانده در سخن، کسی که از سخن گفتن عاجز باشد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نخود فال نخود فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال درخت فال درخت فال ابجد فال ابجد