معوق

لغت نامه دهخدا

معوق. [ م ُ ع َوْ وَ ] ( ع ص ) بر درنگ داشته شده و بازداشته. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). بازداشته شده و دربندداشته شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). || تعویق شده و درنگ شده. ( ناظم الاطباء ). پس افتاده. به دیری کشیده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- معوق گذاشتن ؛ به تعویق انداختن. به عقب انداختن.
- معوق ماندن ؛ به تعویق افتادن. به عقب افتادن.
|| مجازاً به معنی مشکل و دشوار.( غیاث ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ).
معوق. [ م ُ ع َوْ وِ ] ( ع ص ) درنگ کننده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). درنگ کننده در کارها. ( ناظم الاطباء ). بازدارنده. دیرکشاننده. سپوزکار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
معوق. [ م ُع ْ وِ ] ( ع ص ) مرد خوابناک سرجنبان. || گرسنه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(مُ عَ وَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) درنگ شده ، به تأخیر افتاده .

فرهنگ عمید

بازدارنده، عقب اندازنده.

فرهنگ فارسی

بازداشته شده، بازایستاده، عقب مانده
( اسم ) عقب اندازنده .
مرد خوابناک سر جنبان

ویکی واژه

درنگ شده، به تأخیر افتاده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم