معمول داشتن. [ م َ ت َ ] ( مص مرکب ) عمل نمودن. رعایت کردن. ( ناظم الاطباء ). عمل کردن. اجرا کردن. کار بستن.به کار بردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): و آن عالی جاه باید همین قاعده را معمول دارد. ( منشآت قائم مقام ). || استعمال کردن. ( ناظم الاطباء ). || متداول ساختن. مرسوم کردن. رایج ساختن.
فرهنگ معین
( ~. تَ ) [ ع - فا. ] (مص م . ) به کار بستن ، انجام دادن .
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - عمل کردن اجرا کردن : [ و آن عالی جاه باید همین قاعده را معمول دارد. ] ( قائم مقام . منشات . چا. قائم مقامی ۲ ) ۱۹۸ - متداول کردن رایج ساختن . عمل نمودن رعایت کردن