لغت نامه دهخدا
از مسخرگی گذشت و برخاست
پیغامبری ز مکر دستان.خاقانی.در میان حریفان شخصی بود مختل حال که از مسخرگی نانی حاصل می کردی. ( جهانگشای جوینی ).
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی.عبید زاکانی.- مسخرگی کردن ؛ تهکم. خندستانی کردن.
- مسخرگی نمودن ؛ مسخرگی کردن. تهکم. تماجن. ( از المصادر زوزنی ).