لغت نامه دهخدا
مزار. [ م َ ] ( ع مص ) زیارت کردن.( منتهی الارب ). || ( اِ ) جای زیارت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جای زیارت کردن. ( ناظم الاطباء ). زیارتگاه. زیارت جای. ( مهذب الاسماء ). || قبر. گور. ( آنندراج ) ( از غیاث اللغات ). مرقد و قبرستان.( ناظم الاطباء ). گورستان. آرامگاه : مرا قصد افتاد که آن مزارهای متبرک را ببینم. ( سفرنامه ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 26 ). مردم آن دیه آن مسجد و مزار را تعهد نیکو کنند. ( سفرنامه ناصرخسرو ص 128 ).
- مزار بستن ؛ گور درست کردن. گور ساختن :
کفن پروانه را از پرده فانوس می باید
مزارش را کسی ای کاش در پای لگن بندد.نورالدین ظهوری ( از آنندراج ).
مزار. [ م َ ] ( اِخ )دهی است از دهستان ده تازیان بخش مشیز شهرستان سیرجان ، در50هزارگزی جنوب شرقی مشیز سر راه ده تازیان به کرمان ، در منطقه کوهستانی سردسیر واقع و دارای 150 تن سکنه است. آبش از قنات ، محصولش غلات و حبوبات ، شغل مردمش زراعت است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).
مزار. [ م َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان ده سردبخش بافت شهرستان سیرجان ؛ در 88 هزارگزی جنوب بافت و دوهزارگزی غرب راه دولت آباد به بافت ، در منطقه کوهستانی معتدل واقع و دارای یکصدتن سکنه است. آبش از چشمه و محصولش غلات و حبوبات و شغل مردمش زراعت است. مقبره یکی از شیوخ زیارتگاه این ده است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).
مزار. [ م َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان میان تکاب بخش بجستان شهرستان گناباد در 5 هزارگزی جنوب بجستان و 6هزارگزی غرب راه بجستان به فردوس ، در جلگه گرمسیر واقع و دارای 400 تن سکنه است. آبش از قنات ، محصولش غلات ، ارزن ، زیره ، شغل مردمش زراعت است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).