مدرب

لغت نامه دهخدا

مدرب. [ م ُدَرْ رَ ] ( ع ص ) مرد آزمایش دیده و شدت رسیده و سختی چشیده. ( منتهی الارب ). منجد. مجرب. مصاب بالبلایا. ( اقرب الموارد ). آزموده ممتحن سختی کشیده. || شتر رام ادب یافته مأنوس سواری در کوچه ها. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). شتر که دست آموز است و رموک نیست . || ( اِ ) شیر. ( منتهی الارب ). اسد. ( اقرب الموارد ).
مدرب. [ م ُ دَرْ رِ ] ( ع ص ) شکیبائی نماینده در کارزار وقت شدت و فرار. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). نعت فاعلی است از تدریب. رجوع به تدریب شود. || کسی که درمی آید در زمین دشمنان از بلاد روم. ( ناظم الاطباء ): ادرب القوم ؛ دخلوا ارض العدو من بلاد الروم. ( اقرب الموارد ). || رجل مدرب ؛ مرد مجرب. آزماینده. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(مُ دَ رَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - آن که به کاری عادت کرده کردن . ۲ - ورزیده مجرب . ۳ - گرفتار.

فرهنگ عمید

۱. گرفتار بلا.
۲. کسی که به کاری عادت کرده و در آن کار ورزیده شده باشد، مجرب.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- آنکه بکاری عادت کرده . ۲- ورزیده مجرب . ۳- گرفتار بلا مبتلی .
شکیبائی نماینده در کارزار

ویکی واژه

آن که به کاری عادت کرده کردن.
ورزیده مجرب.
گرفتار.
گرفتار بلا
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشق فال عشق فال انبیا فال انبیا فال راز فال راز فال عشقی فال عشقی