متعاقب

لغت نامه دهخدا

متعاقب. [ م ُ ت َ ق ِ] ( ع ص ) از پی همدیگر دونده و از پس دونده. ( غیاث ) ( آنندراج ). در پی و متوالی. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || پی در پی. || از همه عقب تر و آخرتر. ( ناظم الاطباء ).
- متعاقب هم ؛ ازپس هم. ( ناظم الاطباء ).
متعاقب. [ م ُ ت َ ق َ ] ( ع ص ) از پی آمده. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( ق ) عقب. دنباله. ( فرهنگ فارسی ایضاً ) : متعاقب شیخ علی خان زند، سردار که مقدمة الجیش بود در یک فرسخی تیپ ها آراسته مقابل لشکر شاهزاده قرار گرفته. ( مجمل التواریخ گلستانه ، از فرهنگ فارسی ایضاً ).

فرهنگ معین

(مُ تَ قِ ) [ ع . ] (اِفا. ) از پی هم آینده .

فرهنگ عمید

پی درپی.
* متعاقبِ: پس از، در پیِ.

فرهنگ فارسی

کسی که پشت سردیگری برود، ازپی آینده
( اسم ) آنکه پشت سر دیگری رود از پی رونده جمع : متعاقبین .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم