مبرور

لغت نامه دهخدا

مبرور. [ م َ ] ( ع ص ) نکویی کرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). مأخوذ از تازی ، نیکویی کرده شده و پسندیده. || مقبول در نزد خدا. ( ناظم الاطباء ). پذیرفته شده. قبول شده. مقبول. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
در گهش کعبه شد که طاعت خلق
چون به سنت کنند مبرور است.مسعودسعد.- حج مبرور ؛ حج مقبول. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
|| مرحوم. ( ناظم الاطباء ). شادروان : مرحوم مغفور مبرور جنت مکان خلد آشیان فلان... ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || گفتار راست. ( ناظم الاطباء ).
- بیع مبرور ؛ بیعی که در آن شبهه و خیانت و دروغ نباشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - خوبی دیده . ۲ - آمرزیده .

فرهنگ عمید

۱. عنوانی برای فرد فوت کرده، شادروان.
۲. پذیرفته شده و مقبول از جانب خدا.

فرهنگ فارسی

خوبی دیده، نیکویی کرده شده، مردی که طاعتش پذیرفته شده
( اسم ) نکویی کرده شده خوبی دیده . ۲ - مردی که طاعتش مقبول باشد . یا بیع مبرور . بیعی که در آن شبهه و خیانت و دروغ نباشد . یا حج مبرور . حج مقبول .
نکویی کرده شده

ویکی واژه

خوبی دیده.
آمرزیده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال فنجان فال فنجان فال ارمنی فال ارمنی