لاندن

لغت نامه دهخدا

لاندن. [ دَ ] ( مص ) جنبانیدن. حرکت دادن. افشاندن. تکان دادن :
با دفتر اشعار برِ خواجه شدم دی
من شعر همی خواندم و او ریش همی لاند
صد کلج پر از گوه عطا کرد بر آن ریش
گفتم که بدان ریش که دی خواجه همی شاند.طیان.( گمان میکنم ریش دوّم ( درمصراع سوّم ) شَعر و ریش سوم ( در مصراع چهارم ) شَعر بوده است ).
پیش من چون که نجنبدت زبان هرگز
خیره پیش ضعفا چون که همی لانی.ناصرخسرو.اینچنین دان نماز و شرح بدان
ور نه برخیز و هرزه ریش ملان.سنائی.یک قصیده دویست جا خوانده
پیش هر سفله ریش را لانده.سنائی.بهر آنکس که یک دو بیت بخواند
ژاژ خائید و دم و ریش بلاند.سنائی.چون زمینی بارکش از هر کسی در محنتم
چون درخت بارور از هر کسی در لاندنم.فخر جرجانی ( از فرهنگ سروری ج 3 ص 1282 ).

فرهنگ معین

(دَ ) (مص م . ) جنباندن ، تکان دادن .

فرهنگ عمید

۱. افشاندن.
۲. جنباندن، تکان دادن: با دفتر اشعار برخواجه شدم دی / من شعر همی خواندم و او ریش همی لاند (طیان: شاعران بی دیوان: ۳۱۳ ). * گلاندن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) حرکت دادن جنبانیدن تکان دادن : بهر آن کس که یک دو بیت بخواند ژاژ خایید و دم و ریش بلاند . ( سنائی لغ. )

ویکی واژه

جنباندن، تکان دادن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ابجد فال ابجد فال تاروت فال تاروت فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال عشق فال عشق