قچ

لغت نامه دهخدا

قچ. [ ق ُ ] ( ترکی ، اِ ) قُج. میش نر شاخ دار جنگی. ظاهراً این لفظ ترکی است. ( آنندراج ) :
پنبه در آتش نهادم من به خویش
در فکندم من قچ نر را به میش.مولوی.

فرهنگ عمید

= قوچ: از غایت انصاف تو در خطهٴ عالم / با گرگ، قُچ و میش به یک آبخور آمد (مجیرالدین بیلقانی: ۵۷ ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - گوسفند نر شاخدار ۲ - بز کوهی یا سرقوچ . سابقا داشها و لوطیهای محل قوچ جنگلی را در خانه نگهداری می کردند . سر قوچ فلان بسلامت باشد . ( سرش سلامت باد . ) : وعده هستی غیر ار بقیامت باشد سر قوچ تو الهی بسلامت باشد . ( گل کشتی توبا ۳۸۵ )

ویکی واژه

گوسفند شاخ‌دار بویژه نوع نر آن. قُچ کلمه‌ای خالص بوده و گاهی قُش هم تلفظ می‌گردد و بیشتر کنایه از گوسفند شاخداری است که دائم به بقیه شاخ می‌زند و حریف می‌طلبد.
قِچ: در گویش گنابادی سابیده شدن دو یا چند چیز به هم ، لِه کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم