قریر

لغت نامه دهخدا

قریر. [ ق َ ] ( ع ص ) رجل قریرالعین ؛ مرد خنک چشم. ( منتهی الارب ) :
ادب رابه من بود بازو قوی
به من بود چشم کتابت قریر.ناصرخسرو.بر سر لشکر کفار به هنگام نبرد
چشم تقدیر به شمشیرعلی بود قریر.ناصرخسرو.اقرار کن بدو و بیاموز علم او
تا پشت دین قوی کنی و چشم دل قریر.ناصرخسرو.|| ( مص ) بانگ کردن مار. ( آنندراج ).
قریر. [ ق ُ رَ ] ( اِخ ) شهری است بین نصیبین و رقه. ( از معجم البلدان ).

فرهنگ معین

(قَ رِ ) [ ع . ] (ص . )۱ - روشن . ۲ - خنک ، سرد.

فرهنگ عمید

آن که چشمش به شادی روشن شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) خنک سرد . یا چشم ( مردم مردمک عین ) قریر . چشم خنک کرده : بر روی ملک دیده ای بصیر است و در دیده دولت مردمی قریر .
شهری است بین نصیبین و رقه

ویکی واژه

روشن.
خنک، سرد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال شمع فال شمع فال میلادی فال میلادی فال نخود فال نخود