قراس

لغت نامه دهخدا

قراس. [ ق ُ ] ( ع ص ) سخت و ستبر از شتر و جز آن. ( از اقرب الموارد ). قراسیة. رجوع به قراسیة شود.
قراس. [ ق َ ] ( اِخ ) نام دو کوه است در یمن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نام کوهی است در یمن. ( ناظم الاطباء ). آل قراس ، کوههای خنک و سرد یا چند پشته است در اطراف سراة و مائد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نام چندین کوه خنک و سرد نزدیک سراة. ( ناظم الاطباء ).
قراس. [ ق ِ ] ( اِخ ) نام پسر سالم غنوی شاعر. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

نام پسر سالم غنوی شاعر

ویکی واژه

واحدی برای شمارش، معادل دوازده دوجین یا صد و چهل و چهار (۱۴۴) عدد. قراس ممکن است در زبان معیار باستان به دو کلمه قِر - آس قابل تجزیه باشد؛ که به معنی بر هم زننده قاعده‌ یا عرفی بوده است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال تاروت فال تاروت فال تک نیت فال تک نیت فال مکعب فال مکعب