قامع

لغت نامه دهخدا

قامع. [ م ِ ] ( ع ص ) قاطع. برنده. بندکننده. برکننده : هو [ الحصرم ] عاقل للبطن و قامع للمرة و الدم. ( ابن بیطار ). رب الحصرم قامع للدم و الصفراء. ( ابن بیطار ). || شکننده. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). خوارگرداننده. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). کوبنده. ( آنندراج ) :
ادیان به علی راست شد ابدان به تو زیراک
تو نافع مؤمن شدی او قامع کفار.سنائی.ملک الملک کشور پنجم
قامع اوج اختر پنجم.خاقانی.|| اسب که یکی از زانوهای آن ورم کرده باشد. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(مِ ) [ ع . ] ۱ - (اِفا. ) قاطع . ۲ - شکننده ، کوبنده . ۳ - (ص . ) رازدار.

فرهنگ عمید

۱. برنده.
۲. شکننده.
۳. کوبنده.
۴. خوارکننده.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - قاطع برنده ۲ - شکننده کوبنده .

ویکی واژه

قاط
شکننده، کوبنده.
رازدار.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال لنورماند فال لنورماند استخاره کن استخاره کن