فِر

لغت نامه دهخدا

فر. [ ف َ / ف َرر ] ( اِ ) شأن و شوکت و رفعت و شکوه. ( برهان ) :
سری بی تن و پهن گشته به گرز
نه شان رنگ ماند و نه فر و نه برز.ابوشکور بلخی.به فر و هیبت شمشیر تو قرار گرفت
زمانه ای که پرآشوب بود پالاپال.دقیقی.ای امیر مهربان این مهرگان خرم گذار
فرّ و فرمان فریدون ورز با فرهنگ و هنگ.منجیک ترمذی.ز دستور پاکیزه راهبر
درخشان شود شاه را گاه و فر.فردوسی.بقاش باد و به کام مراد دل برساد
مباد خانه او خالی از سعادت و فر.فرخی.ز فرّ جود تو شد خوار در جهان زر و سیم
نه خوار گردد هر چیز کآن شود بسیار؟ابوحنیفه اسکافی.سپهداران او هر جا که رفتند
به فر او همه گیتی گرفتند.فخرالدین اسعد.تا به فر دولت او دشمنان را سپری کردند. ( مجمل التواریخ و القصص ).
ز فر ماه فروردین جهان چون خلد رضوان شد
همه حالش دگرگون شد همه اسمش دگرسان شد.امیرمعزی.تخت تو تاج آسمان تاج تو فر ایزدی
حکم تو طوق گردنان طوق تو زلف سعتری.خاقانی.ز فر بزم تو دی بوددر نعیم بهشت
ز دست حادثه امروز میکشم تعذیب.ظهیر فاریابی.بدان فرزانگی وآهسته رایی است
بدانست او که آن فر خدایی است.نظامی.دو قرص نان اگر از گندم است اگر از جو
دوتای جامه اگر کهنه است اگر از نو
هزار بار نکوتر به نزد ابن یمین
ز فر مملکت کیقباد و کیخسرو.ابن یمین.- فر گرفتن ؛ شکوه و شوکت بدست آوردن. شکوه و جلال یافتن :
از خرد بدگهر نگیرد فر
کی شود سنگ بدگهر گوهر؟سنایی.گرفت از ماه فروردین جهان فر
چو فردوسی همی شد هفت کشور.عنصری.ترکیب های دیگر:
- بافروبرز. بافروجاه. زور و فر. زیب و فر. فر کیان. فر یزدان. فر و نژاد. به آیین و فر بودن :
چو فرزند باشد به آیین وفر
گرامی به دل بر چه ماده چه نر.فردوسی. || سنگ و هنگ. ( برهان ). ارج و سنگ. ( صحاح الفرس ). || نور، چه مردم نورانی را فرمند و فرهومند گویند.( برهان ). پرتو. روشنی. تاب. تابش. تابداری. ( ناظم الاطباء ). || برازش و زیبایی و برازندگی و زیبندگی. ( برهان ) :

فرهنگ معین

(فَ ) (اِ. ) پر.
(فَ رّ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) گریختن . ۲ - (اِ مص . ) گریز.
(فَ رْ یا رّ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - فروغی ایزدی که بر دل هر کس بتابد اورا بر دیگران برتری می دهد. ۲ - شکوه ، جلال . ۳ - زیبایی ، برازندگی .
(فِ ) [ فر. ] (اِ. ) ۱ - نوعی کوره یا اجاق در بسته برای پخت و پز. ۲ - نوعی ابزار فلزی گرم شونده برای چین و شکن دادن به موی سر. ۳ - ابزار مشابهی که در گل سازی برای شکل دادن به گل ها به کار می رود، اتوی گل سازی .

فرهنگ عمید

وسیله ای دربسته مانند اجاق یا تنور که بعضی از غذاها و شیرینی ها را درون آن می پزند.
۱. چین وشکن مو.
۲. (صفت ) دارای چین وشکن، مجعد: موهایش فر بود.
۱. فرار کردن، گریختن.
۲. گریز.
= فَرّه

فرهنگ فارسی

فر اسپا . غربی ترین جزیره از جزایر قناری ( خالدات ) در اقیانوس اطلس واقع در شمال غربی افریقا که ۶٠٠٠ تن جمعیت دارد.
( اسم ) آواز گرفتن اخلاط بینی .
چین و شکن موی را گویند

فرهنگ اسم ها

اسم: فر (دختر) (فارسی) (تلفظ: far) (فارسی: فَر) (انگلیسی: far)
معنی: شأن و شوکت و رفعت و شکوه

فرهنگستان زبان و ادب

[علوم و فنّاوری غذا] ← تنور

دانشنامه عمومی

فر (شازند). فر، روستایی از توابع بخش زالیان شهرستان شازند در استان مرکزی ایران است.
این روستا در دهستان پل دوآب قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۰۴۲ نفر ( ۲۹۶ خانوار ) بوده است.

ویکی واژه

موی فر، کسی که موی فر داشته‌ باشد. در دنیای باستان قومی مشخص به این صفت موصوف بودن و برخی اسامی نیز منتسب این قومند مانند فری، فرشته، فریدون.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم