صرافت

لغت نامه دهخدا

صرافت. [ ص َ ف َ ] ( ع مص ) سره کردن. ( غیاث ). خالص کردن. ( غیاث ). معاوضه و مبادله هر چیز. ( ناظم الاطباء ). || خالص بودن. ( غیاث ). || ( اِمص ) در تداول فارسی ، توجه. میل : بصرافت طبع؛ بمیل خود. از صرافت کاری افتادن ؛ آن را فراموش کردن.

فرهنگ معین

( ~ . ) [ ع . صرافة ] (اِمص . ) شغل و پیشة صراف .
(ص فَ ) (اِ. ) قصد و نیت انجام کاری .

فرهنگ عمید

اندیشۀ انجام کاری.

فرهنگ فارسی

حرفه صراف، شغل وعمل صراف، صرافی
( اسم ) شغل و پیشه صراف صرافی .
سره کردن

ویکی واژه

شغل و پیشة صراف.
قصد و نیت انجام کا
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم