سیاری

لغت نامه دهخدا

سیاری. [ س َی ْ یا ] ( اِخ ) شیخ ابوالعباس بن القاسم بن المهدی السیاری رحمةاﷲتعالی. دخترزاده احمد سیار است و از اهل مرو و شاگرد ابوبکر واسطی است و عالم به حقایق احوال و فقیه وحدیث بسیار داشت. و از برکات صحبت واسطی بدرجه ای رسید که امام صنفی از متصوفه شد. قبر وی در مرو است و مردم برای حاجت بدانجا شدندی و کفایت مهمات طلبیدندی. ( از طرایق الحقائق معصوم علیشاه چ محجوب ص 522 ).

فرهنگ فارسی

شیخ ابوالعباس ابن القاسم بن المهدی السیاری رحمه الله تعالی دختر زاده احمد سیار است و از اهل مرو و شاگرد ابوبکر واسطی است و عالم بحقایق احوال و فقیه و حدیث بسیار داشت

فرهنگستان زبان و ادب

{outreach} [پزشکی] ارائۀ خدمات که به صورت خارج از مرکز در محل های مورد نظر انجام می شود
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال انگلیسی فال انگلیسی فال ارمنی فال ارمنی استخاره کن استخاره کن