لغت نامه دهخدا
- بسنجیده ؛ سخته. موزون. جاافتاده. پخته :
بسنجیده چون کار هر نیکخو
پسندیده چون مهر هر مهربان.فرخی.- معنی سنجیده ؛ از روی اندیشه :
معنی سنجیده را اوقات باید صرف کرد
گر بهایی دارد این یوسف ز نقد فرصت است.محسن تأثیر ( ازآنندراج ).گر سخن گستر ندارد قدر و مقداری چه غم
وزن او ظاهر شود از معنی سنجیده اش.محسن تأثیر.