زهاد

لغت نامه دهخدا

زهاد. [ زَ] ( ع ص ) زمینی که جز به آب کثیر روان نشود. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
زهاد. [ زُهَْ ها ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ زاهد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) ( ناظم الاطباء ). پرهیزگاران و این ج ِ زاهد است. ( غیاث ) ( آنندراج ). پارسایان. زاهدان. ( فرهنگ فارسی معین ) : و حکماء و زهاد غذاء خویش جو اختیار کرده اند. ( نوروزنامه ). علماء گویند مقام صاحب مروت به دو موضع ستوده است در خدمت پادشاه... یا در خدمت زهاد. ( کلیله و دمنه ). من این دو طایفه را در جهان دوست میدارم یکی علماء و دیگر زهاد. ( گلستان ). زهاد سد رمق و پیران تا عرق کنند. ( گلستان ). زهاد را چیز مده تا از زهد بازنمانند. ( گلستان ). رجوع به زهد شود.

فرهنگ معین

(زُ هّ ) [ ع . ] (ص . ) جِ زاهد، پارسایان .

فرهنگ عمید

= زاهد

فرهنگ فارسی

جمع زاهد
( صفت اسم ) جمع زاهد پارسایان زاهدان .
زمینی که جز به آب کثیر روان نشود

ویکی واژه

جِ زاهد؛ پارسایان.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال ارمنی فال ارمنی فال ماهجونگ فال ماهجونگ