روبروی

لغت نامه دهخدا

روبروی. [ ب ِ ]( ص مرکب ، ق مرکب ) روبرو. مقابل. محاذی :
مرگ به من نیز روبروی نشسته ست
می نتوانم کنم سخن کم و افزون.میرزا ابوالحسن جلوه.و رجوع به روبرو شود.

فرهنگ فارسی

روبرو مقابل
( روبرو ی ) روبرو برابر رویاروی .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم