رواج. [ رَ ] ( ع مص ) روا شدن. ( دهار ). روایی یافتن. ( منتهی الارب ). راج الامر رواجاً؛ اسرع. رَوج. ( از اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغه ). || روایی متاع. ( منتهی الارب ). نَفاق. ( از اقرب الموارد ). روایی متاع و کالا. ( از ناظم الاطباء ). تیزی بازار. گرمی و رونق بازار. صاحب آنندراج آرد: روایی یافتن کالا و جز آن و با لفظ بردن و داشتن وشکستن و دادن مستعمل و رواج بکسر اول چنانکه مشهور شده تصرف فارسیان است : از اقطار و اکناف عالم روی فرا او کرده و همه به نجاح مطلوب و رواج مرغوب رسیده. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 337 ). || روایی درم. ( منتهی الارب ). راجت الدراهم ؛ تعامل الناس بها و منه : «لا خیر فی ادب لا رواج له ». ( اقرب الموارد ). بسیار شدن دادو ستد درم در میان مردم. ( از ناظم الاطباء ). || مختلف و مختلط وزیدن باد و یقال : راجت الریح ؛ ای اختلطت فلایدری من این تجی ٔ. ( منتهی الارب ). مختلط وزیدن باد چنانکه دانسته نشود از کدام سو می آید. ( ازاقرب الموارد ). درهم برهم وزیدن باد چنانکه وزیدن آن از یک سو مستمر نباشد. ( معجم متن اللغة ). || رسیدن و آماده شدن طعام و گویند: «اَحْضِرْ لناما راج »؛ یعنی آماده کن برای ما آنچه میسر است. ( ازاقرب الموارد ) ( از المنجد ). || ( اِ ) هر چیز که در کار و معمول و رایج باشد. ( ناظم الاطباء ). رواج. [ رَوْ وا ] ( ع ص ) آنکه تشنه گرد حوض گردد و تا آب نرسد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغة ). آنکه تشنه گرد حوض گردد و بواسطه ازدحام به آب نرسد. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ معین
(رَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) جریان داشتن ، روان بودن . ۲ - (اِمص . ) رونق .
فرهنگ عمید
۱. روا شدن، روایی یافتن، روان بودن. ۲. در جریان دادوستد بودن پول و کالا. ۳. (صفت ) روا، روان.
فرهنگ فارسی
رواشدن، روایی یافتن، روان بودن، روان، ضدکساد ۱ - ( مصدر ) جریان داشتن روان بودن متداول بودن . ۲ - ( اسم ) روایی ( متاع پول و غیره ) مقابل کساد . آنکه تشنه گرد حوض گردد و تا آن نرسد آنکه تشنه گرد حوض گردد و بواسطه ازدحام به آب نرسد