رفات

لغت نامه دهخدا

رفات. [ رُ ] ( ع ص ، اِ ) شکسته و از هم ریخته و ریزه ریزه. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). ریزه و شکسته هر چیزی. ( منتهی الارب ). شکسته هر چیزی. ( دهار ). شکسته و از هم پاشیده و ریزه ریزه شده از هر چیز. قوله تعالی : ائذا کنا عظاماً و رفاتاً. ( قرآن 98/17، 49 ). ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ریزه استخوان. رمیم. استخوان ریزه ریزه. ( یادداشت مؤلف ). استخوان ریزیده. ( ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52 ) ( دهار ) :
و اکثر احیاء اموات گشتند و جلود و عظام رفات شدند. ( تاریخ جهانگشای جوینی ). و بعد از آن سلطان جلال الدین فرمود تا عظام رفات او را با قلعه اردهین [اَرْدَهُن ] آوردند. ( تاریخ جهانگشای جوینی ).
زآنکه غیر حق همه گردد رفات
کل آت بعد حین فهو آت.مولوی.|| حطام. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(رُ ) [ ع . ] (اِ. ) پوسیده ، شکسته .

فرهنگ عمید

شکسته شده، از هم ریخته.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - حطام . ۲ - از هم پاشیده شده ریزه ریزه شده . ۳ - پوسیده .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم