دیدنی. [ دی دَ ] ( ص لیاقت ) درخور دیدن. که لازم است دیدن آن. بسی درخور دیدن. ( یادداشت مؤلف ).قابل رؤیت. مرئی :... و چون مهلت برسید و وقت فراز آمد هر آینه دیدنی باشد. ( کلیله و دمنه ). دیدنی شد همه نوری به ظلم درشکنید چاشنی همه صافی به کدر بازدهید.خاقانی.رؤیت حق ببر معتزلی دیدنی نیست ببین انکارش.خاقانی.مطلق از آنجا که پسندیدنی است دید خدا را و خدا دیدنی است.نظامی.چنان بیند آن دیدنی را که هست به دست آرد آن را که باید بدست.نظامی.|| ( حامص ) در تداول بجای دیدن به کار رود و به معنی ملاقات و زیارت و دیدار دوستان و کسان. ( یادداشت مؤلف ). بدیدنی رفتن.
فرهنگ عمید
سزاوار دیدن، لایق نگریستن، قابل دیدن.
فرهنگ فارسی
( صفت ) قابل دیدن مرئی . در خور دیدن . که لازم است دیدن آن .
فرهنگستان زبان و ادب
{sight} [گردشگری و جهانگردی] منظره یا به طورکلی آنچه ارزش دیدن داشته باشد