استوان

لغت نامه دهخدا

استوان. [ اُ ت ُ ] ( ص ) استوار. ( جهانگیری ). محکم. ( برهان ) ( مؤید الفضلاء ). متین :
پذیرفتیم و بر دین استوانیم
بجزپیغامبر با کس نخوانیم.زراتشت بهرام.|| امین. ( برهان ). معتمد. || مضبوط. ( برهان ) ( مؤید الفضلاء ).

فرهنگ معین

(اُ تُ ) [ په . ] (ص مر. ) ۱ - استوار، پایدار. ۲ - قابل اعتماد، امین . ۳ - مضبوط .

فرهنگ عمید

= استوار: پذیرفتیم و در دین استوانیم / به جز پیغمبر پا کش ندانیم (زراتشت بهرام: مجمع الفرس: استوان ).

فرهنگ فارسی

ستوان: استوار، محکم، پایدار، پابرجا، امین، قابل اعتماد
( صفت ) ۱ - استوار محکم متین . ۲ - معتمد امین . ۳ - مضبوط .

فرهنگ اسم ها

اسم: استوان (پسر) (پهلوی) (تلفظ: ostovān) (فارسی: استوان) (انگلیسی: ostovan)
معنی: استوار، محکم، متین، معتمد، امین

ویکی واژه

استوار، پایدار.
قابل اعتماد، امین.
مضبوط.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال سنجش فال سنجش فال انبیا فال انبیا فال ارمنی فال ارمنی