آباد

لغت نامه دهخدا

( آباد ) آباد. ( ص ) ( از پهلوی آپاتان ، شاید مرکب از آو + پاته ) عامر. عامره. معمور. معموره. مزروع. آبادان. مسکون. مقابل ویران و ویرانه و بائر و خراب و یباب :
ز توران زمین تا بسقلاب و روم
ندیدند یک مرز آباد و بوم.فردوسی.یکایک همه نام وکین توختیم
همه شهر آباد را سوختیم.فردوسی.مرا پادشاهی آباد هست
همان گنج و مردی و نیروی دست.فردوسی.زمینی که آباد هرگز نبود
بر او بر ندیدند کشت و درود.فردوسی.به گودرز فرمود پس شهریار
که رفتی کمربسته کارزار
نگر تا نَیازی به بیداد دست
نگردانی ایوان آباد پست.فردوسی.به آباد و ویرانه جایی نماند
که منشور تیغ مرا برنخواند.فردوسی.هر آن بوم و بر کان نه آباد بود
تبه بود وویران ز بیداد بود
درم داد و آباد کردش ز گنج
ز داد و ز بخشش نیامد برنج.فردوسی.هر آنجا که ویران بد آباد کرد
دل غمگنان از غم آزاد کرد.فردوسی.تو دانی که من جان فرزند خویش
برو بوم آباد وپیوند خویش
بجای سر تو ندارم بچیز
گر این چیزها ارجمند است نیز.فردوسی.تو ازبهرت آن کو شُد آباد داشت
بدیگر کس آباد باید گذاشت.اسدی. || تندرست. سالم. بی گزند :
ترا ای برادر تن آباد باد
دل شاه ایران بتو شاد باد.فردوسی.تن شاه محمود آباد باد
سرش سبز بادا دلش شاد باد.فردوسی.اگر کشور آباد داری بداد
بمانی تو آباد و از داد شاد.فردوسی.بدیشان چنین گفت کآباد باد
شما را تن و دل پر از دادباد.فردوسی.نه کیخسرو آباد ماند نه تخت
بایران نه بوم و نه شاخ درخت.فردوسی.همیشه تن آباد با تاج و تخت
ز رنج و غم آزاد و پیروز بخت.فردوسی.مرا گفت بگیر این و بزی خرّم و دلشاد
اگر تَنْت خرابست بدین آب کن آباد.کسائی.جاودان شاد زیاد آن بهمه نیک سزا
تنش آباد و خرد پیر و دل و جان برناه.فرخی.خانه آباد و خانه آبادان ؛ دعا و آفرینی است.
|| مرفّه. بساز. بسامان. منظم. مرتب. آراسته. منتسق. توانگر. پُرمایه. تمام سلاح. روا. مجری. برونق :

فرهنگ معین

( آباد ) [ په . ] (ص . ) ۱ - معمور، دایر. ۲ - مزروع ، کاشته . ۳ - پر، سرشار. ۴ - سالم . ۵ - منظم ، سامان . ۶ - شادمان ، خرم . ۷ - مرفه .
[ ع . ] ( اِ. ) جِ ابد، جاوید بودن ها.

فرهنگ عمید

( آباد ) = ابد
۱. ویژگی جایی که مردم در آن زندگی می کنند: مانند تو آدمی در آباد و خراب / باشد که در آیینه توان دید و در آب (سعدی۲: ۷۱۵ ).
۲. ویژگی جایی که آب و گیاه دارد و باصفا و بارونق است، خُرم: بدو گفت کای خواجهٴ سالخَورد / چنین جای آباد ویران که کرد؟ (فردوسی: ۶/۴۴۸ ).
۳. [مجاز] دایر، برقرار: بقاش باد که از تیغ او و بازوی اوست / بنای کفر خراب و بنای دین آباد (فرخی: ۳۴ ).
۴. در دنبالۀ نام ده و شهر می آید و بیشتر مرکب با نام بناکننده یا آبادکنندۀ آن ده یا شهر است: حسن آباد، فیروزآباد.
۵. [قدیمی، مجاز] شاداب.
۶. [قدیمی] آکنده، غنی، پُر: همیدون سپهدار او شاد باد / دلش روشن و گنجش آباد باد (فردوسی: ۶/۱۳۶ ).
۷. [قدیمی] سالم، تندرست: تو را ای برادر تن آباد باد / دل شاه ایران به تو شاد باد (فردوسی: ۸/۴۲۰ ).

فرهنگ فارسی

( آباد ) (اسم ) جمع ابد جاوید بودنها
عامر مزروع آبادان

فرهنگ اسم ها

اسم: آباد (پسر) (فارسی) (تلفظ: abad) (فارسی: آباد) (انگلیسی: abad)
معنی: تندرست و مرفه، آراسته

دانشنامه عمومی

آباد. - آباد پسوندی است که در بسیاری از نام های شهرها و روستاهای آسیای غربی، مرکزی و جنوبی دیده می شود. این پسوند فارسی است و به معنی «مکان کشت شده» ( دهکده، شهر، منطقه ) است و معمولاً به انتهای نام بنیانگذار یا حامی شهر اضافه می شود و نام مکان را تشکیل می دهد. لغتنامهٔ دهخدا معنی آن را «عامر، عامره، معمور، معموره، مزروع، آبادان، مسکون و مقابل ویران، ویرانه، بایر، خراب و بی آب» تعریف می کند.
در شبه قاره هند، آباد میراث حاکمان مسلمان فارسی زبان مثل گورکانیان است.
این پسوند در ایران بسیار رایج است و هزاران آباد در آن کشور دیده می شود، که اکثر آنها روستاهای کوچک هستند. استان مرکزی به تنهایی شامل ۴۴ حسین آباد، ۳۱ علی آباد، ۲۳ حاجی آباد، ۲۲ حسن آباد و غیره دارد.
مکان با نام یکسان:
• عباس آباد
• احمدآباد
• اکبرآباد
• علی آباد
• الله آباد
• اورنگ آباد
• فیض آباد
• حاجی آباد
• حسین آباد
• حیدرآباد
• جهان آباد
• کوثرآباد
• خرم آباد
• نظام آباد
• رضاآباد
• صاحب آباد
• شاه آباد
• سکندرآباد
• خیرآباد
آباد (تنگستان). آباد، شهری است از توابع بخش مرکزی شهرستان تنگستان در استان بوشهر که در ۲۸ آذر ۱۳۹۱، ارتقاء یافت.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۰ جمعیت این شهر ۳٬۵۰۳ نفر ( در ۹۳۶ خانوار ) بوده است.
در خصوص تاریخچه باستانی آباد بجز چند مکان مدفون اطلاع دیگری در دست نیست. مکانهایی که قدمت آباد در سلسله ساسانیان را تأیید می کند. شهری سرسبز که بر اثر سیل مدفون شده و خالی از سکنه می گردد. در اواخر سلسله زندیه افرادی از ایل زنگنه که به قصد کمک به لطفعلی خان زند و جمع آوری نیرو به دشتی و دشتستان آمدند و در محل شهر کنونی آباد سکنی گزیدند. پس از دستگیری لطفعلی خان توسط محمد خان قاجار و نابینا و کشته شدن او، فرستادگان وی در آباد مانده و نام گزفاق که نام محلی در کرمانشاه می باشد را بر آن نهادند. [ نیازمند منبع]
در نزدیکی شهر تلی از خاک وجود دارد که در زیر آن کاخی مشهور به کوشک مربوط به دوره ساسانیان وجود دارد، ماهیت تپه کوشک هنگام تسطیج آن و هویدا شدن قسمتی از ساختمان مدفون در زیر تپه ( برابر تصویر ) کشف شد اما به دلیل عدم پیگیری مسئولان ذی ربط در خصوص ثبت این اثر تاریخی در فهرست آثار ملی و عدم ممانعت از تخریب آن متأسفانه مالک زمین در اواسط سال ۹۱ تل مذکور را با خاک یکسان کرد. از این رو قدمت تاریخی این شهر به پیش از میلاد مسیح برمی گردد و به عقیده عده ای شهر گمشده توز همین آباد می باشد. همچنین در بالاترین ارتفاعات کوه آباد واقع در ضلع شرقی شهر قلعه ای وجود دارد که به دوره نوسنگی یعنی حدود ۷۰۰۰ سال پیش برمی گردد که به علت صعب العبور بودن مسیر آن تاکنون در فهرست آثار ملی ثبت نشده است. [ نیازمند منبع]
برابر نظریات یکی از مورخین که برای اولین بار نظریه مدفون شدن شهر قدیمی توز در زیر شهر کنونی آباد به علت سیل را مطرح کرد، تاریخ نگاران دیگر در صدد جستجو و کندوکاو در جهت یافتن مدارک و اثبات این قضیه برآمدند. وی در مقاله ای تحت عنوان ( توز زنده است ) به این موضوع پرداخته و در قسمتی از آن مقاله چنین نوشته است: «تطابق موقعیت طبیعی و جغرافیایی کنونی آباد با مکان توصیف شده شهر توز توسط مورخین قدیمی که شهر توز را بین کوهستان و تپه های ماهور وصف کرده اند، بطوریکه رودخانه ای از کنار آن می گذشته است؛ مورخین امروزی را به این یقین رسانده است که شهر گمشده توز که مکان دقیق آن تا به امروز نامشخص بوده و تمدن غنی آریایی در آن جای داشته، در حدود شهر آباد بوده است. »

ویکی واژه

ویژگی جایی که دارای آب و گیاه فراوان است. جایی که دارای وسایل زندگی است و مردم در آن سکونت دارند. معمور، دایر. مزروع، کاشته. پر، سرشار. سالم. منظم، سامان. شادمان، خرم. مرفه.
(جمعِ): ابد، جاوید بودن‌ها.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم