احتشاد

لغت نامه دهخدا

احتشاد. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) تحاشد. گرد آمدن. ( تاج المصادر ) ( زوزنی ) ( منتهی الارب ). جمع آمدن. مجتمع شدن برای امری واحد. || فی الفور حاضر آمدن بر آواز. اجابت بسرعت. || استعداد و جمع لشکر. آماده و مهیا کردن : چند روز مهلت خواست که با غزنه رود و به احتشاد لشکر و استعداد اهبت قیام نماید. ( ترجمه تاریخ یمینی ). به استعداد کار و استجماع و احتشاد لشکر مشغول بودند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). بعقد ارباب رنود و احتشاد جنود اشارت راند. ( جهانگشای جوینی ). و روی به استعداد کار و احتشاد کارزار آوردند. ( جهانگشای جوینی ). || آماده و مهیا شدن.

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] (مص ل . ) گرد آمدن مردم برای انجام کاری .

فرهنگ عمید

۱. گرد آوردن، جمع کردن.
۲. آماده شدن.

ویکی واژه

گرد آمدن مردم برای انجام کا
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال تاروت فال تاروت فال فنجان فال فنجان فال ماهجونگ فال ماهجونگ