بهره ور. [ ب َ رَ / رِ وَ ] ( ص مرکب ) محظوظ و کامران و نیک بخت و کامیاب. ( ناظم الاطباء ). سودبرنده. کامیاب. برخوردار.بهره بر. بافایده. ( یادداشت بخط مؤلف ) : ببخشیدشان جامه و سیم و زر ببودند زو هریکی بهره ور.فردوسی.همچنو ما همه از نعمت او بهره وریم پس چو نیکونگری نعمت او نعمت ماست.فرخی.نه چاهی را بگه دارد نه گاهی را بچه دارد ز عفوش بهره ورتر هرکه او افزون گنه دارد.فرخی.خرمردمند هر سه نه مردم نه خر تمام از هر دو نام همچو شترمرغ بهره ور.سوزنی.بهره ورند از سخات اهل صلاح و فساد زاهد و عابد چنانک مفلس و قلاش ورند.سوزنی.که ای بهره ور موبد نیکنام چرا پیش از اینم نگفتی پیام.سعدی.از آن بهره ورتر در آفاق کیست که در ملک رانی به انصاف زیست.سعدی.|| بهره دار. بافایده. ( فرهنگ فارسی معین ).
فرهنگ معین
( ~. وَ ) (ص مر. )۱ - بهره بر. ۲ - بهره - دار، بافایده . ۳ - سودبرنده . ۴ - کامیاب .
فرهنگ عمید
بهره دار، دارای بهره، سودبرنده.
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - بهره بر. ۲ - بهره دار بافایده. ۳ - سود برنده . ۴ - کامیاب . بهره بر، بهره بردار، دارای بهره، سودبرنده