افتتان

لغت نامه دهخدا

افتتان. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) در فتنه افتادن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). بفتنه افتادن. ( تاج المصادر بیهقی ).در فتنه واقع شدن. ( از اقرب الموارد ). در فتنه افتادن. ( از لطائف و کنز بنقل غیاث اللغات ) :
ور گریزم من روم سوی زنان
همچو یوسف افتم اندر افتتان.مولوی. || در فتنه انداختن کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بفتنه انداختن. لازم و متعدی است. ( از اقرب الموارد ). فتنه انگیختن. ( از لطائف و کنز بنقل غیاث اللغات ) :
دیو چون عاجز شود از افتتان
استعانت جوید او از انسیان.مولوی.|| از دین برگشتن و به این معنی بصیغه مجهول آید. افتتن فی دینه ( مجهولاً )؛ مال عنه. ( از اقرب الموارد ). || مال و عقل رفتن از کسی. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). عاشق شدن. شیفته گشتن. بشدن عقل از کسی. بی عقل و فریفته شدن.

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - در فتنه افتادن . ۲ - مفتون شدن .

فرهنگ عمید

۱. در فتنه افتادن.
۲. در فتنه انداختن، فتنه انگیختن.

فرهنگ فارسی

درفتنه افتادن ، درفتنه انداختن، فتنه انگیختن
۱ - ( مصدر ) در فتنه افتادن ۲ - مفتون شدن . ۳ - ( مصدر ) در فتنه انداختن . ۴ - فتنه انکیختن .

ویکی واژه

در فتنه افتادن.
مفتون شدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اوراکل فال اوراکل فال قهوه فال قهوه فال تاروت فال تاروت فال ابجد فال ابجد