الفت

لغت نامه دهخدا

الفت. [ اَ ل ُ ] ( اِ ) آلفت و غم و اندوه. || رنج و پریشانی و آشفتگی. ( ناظم الاطباء ) ( استینگاس ). رجوع به آلفتن و آلفته شود.
الفت. [ اُ ف َ ] ( ع اِمص ) خو کردن و دوستی ، و به لفظ دادن و نهادن و کردن استعمال میشود. ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). و نیز با یافتن و داشتن صرف شود. الفة. انس گرفتن و دوستی. ( از اقرب الموارد ). خوگرفتگی. ( صراح ). خو گرفتن به کسی. خوگرشدن. خوگری. انس. همدمی. آمیزش. با هم آمیختن. سازواری. اِلف. رجوع به اُلفَة شود: بندگان را بدان فرستاد تا الفت و موافقت زیادت گردد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 518 ). خوبتر آنست که ما توسط کنیم از دو جانب تا الفت بجای خویش بازشود. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 688 ). دو مهتر [قدرخان و محمود] باز گذشته بسی رنج بر خاطرهای پاکیزه خویش نهادند تا چنان الفتی و موافقتی و دوستی و مشارکتی بپای شد. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 72 ).
جز که سخن یافتن ملک را
هیچ نه مایه ست و نه نیز الفت است.ناصرخسرو.امیر منوچهر پدر را از روی الفت گفت... ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 372 ).
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت.حافظ. || در اصطلاح ،عبارتست از آنکه رأیها و اعتقادات گروهی در معاونت یکدیگر به جهت تدبیر معیشت متفق شوند. ( نفائس الفنون ، حکمت مدنی ) ( از تعریفات جرجانی ). و رجوع به اخلاق ناصری ص 79 و اخلاق جلالی ص 69 و فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی شود. || در نزد ارباب سلوک الفت یکی از درجات محبت است و آن عبارتست از میل دل به جانب مألوف. و در کتاب صحایف ضمن صحیفه هیجدهم گوید: الفت را پنج درجه است :
اول - نظر در افعال صانع:
و فی کل شی له آیة
تدل علی انه واحد.
و آن بمنزله آن باشد که کسی بعضی صفات صاحب حسنی پیش کسی گوید،و بدان سبب دوستی او در دل بجنبد. دوم - کتمان میلان است و تحمل مشقات. اینجا الیف احوال خود را نهان دارد اگرچه رخ زرد و چشم ترش ظاهر سازد. سوم - تمنا است. در این مقام نه از جان اندیشد و نه از هلاک ، و گوید اگرچه وصول متعذر و مستحیل باشد اما در آرزوی مردن خوشتر. چهارم - اخبار و استخبار. الیف در این مقام خواهد اخبار کند و از احوال مألوف خود استخبار، و از سر دیوانگی گاه راز با صبا گوید و جواب از نسیم جوید. پنجم - تضرع است. در این مقام الیف به تضرع و زاری پیش آید.

فرهنگ معین

(اُ فَ ) [ ع . الفة ] ۱ - (مص ل . ) معتاد شدن ، انس گرفتن . ۲ - (اِمص . ) عادت ، انس . ۳ - دوستی ، همدمی .

فرهنگ عمید

۱. خو گرفتن، انس گرفتن.
۲. دوستی، همدمی.

فرهنگ فارسی

خو گرفتن، ان گرفتن ، دوستی و همدمی
۱ - ( مصدر ) خو گر شدن معتاد شدن مائ نوس شدن . ۲ - ( اسم ) خو گیری انس . ۳ - دوستی همدمی .
قچقار شاخ درهم پیچیده یا یک شاخ خمیده .

فرهنگ اسم ها

اسم: الفت (دختر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: olfat) (فارسی: الفت) (انگلیسی: olfat)
معنی: دوستی، همدمی، خو گیری، انس، محبت، عادت کردن به کسی ( چیزی ) همراه با دوست داشتن ِاو ( آن )

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أَلَّفَتْ: الفت داد-پیوند داد
معنی مَّا أَلَّفَتْ: الفت نمی انداختی - پیوند نمی دادی
معنی مَّاأَلَّفَتْ: أُلفت نمی گرفت
معنی إِیلَافِ: الفت و همبستگی دادن
معنی إِیلَافِهِمْ: الفت دادنش
معنی أَلَّفَ: الفت داد-پیوند داد
معنی تَسْتَأْنِسُواْ: که اجازه بگیرید - که آشنایی دهید (در جمله "لَا تَدْخُلُواْ بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتَّیٰ تَسْتَأْنِسُواْ " یعنی وقتی وارد خانه ای می خواهید بشوید بجای ورود ناگهانی با گفتن سلام یا "یا الله" و کلماتی از این قبیل ورودتان را با أُنس و الفت همراه ک...
معنی مُؤَلَّفَةِ: پیوند داده شده - الفت داده شده (مقصود از مؤلفة قلوبهم کسانی هستند که با دادن سهمی از زکات به ایشان ، دلهایشان به طرف اسلام متمایل میشود و به تدریج به اسلام درمیآیند ، و یا اگر مسلمان نمیشوند ، مسلمانان را در دفع دشمن کمک میکنند ، و یا در برآوردن پاره...
معنی مُعْتَبِینَ: آنانکه عذر خواهیشان پذیرفته شده - راضی کنندگان (کلمه معتبین جمع اسم فاعل ازاعتاب است به معنای ارضا (راضی کردن)است ، و اصل اعتاب به این معنا بوده که پوستی را که درست دباغی نشده ، دو باره دباغی کنند ، تا اصلاح شود ، سپس این کلمه را بطور استعاره در هر ع...
ریشه کلمه:
الف (۲۲ بار)

ویکی واژه

attaccamento
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال ای چینگ فال ای چینگ فال تاروت فال تاروت